فان پاتوق

وبلاگicon

کدستان

فان پاتوق
فان پاتوق
پاتوقی برای همه با هر سلیقه ای ...
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فان پاتوق و آدرس funpatugh.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دل و جرأت واقعی به این میگن / عکس

مایک شفر، این تصویر هیجان‌انگیز را از دن پاتر، صخره‌نورد و یکی از قهرمانان پرش با لباس پرنده گرفته است.

46436435436 دل و جرأت واقعی به این میگن / عکس

 

به گزارش خبرآنلاین،پاتر به نمایش‌های نفس‌گیر در ارتفاعات مشهور است که گوشه‌ای از آن را در این تصویر می‌بینید. در این‌جا، پاتر در قله کاتدرال پارک ملی یوسمیت به ارتفاع ۳۳۰۰ متر مشغول انجام حرکت‌های نمایشی است.

[ یک شنبه 23 بهمن 1390 ] [ 15:4 ] [ احسان اشرفی ]

تغییر عادت منفی به مثبت (از امروز مثبت باشیم) !!

 

کلمه ها عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند به عبارت ساده آن چه می گویی فکری است که بیان می شود. کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومندهستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.

اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم..

امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند! به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (با خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبتاستفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین می برد بلکه نیروی مثبت و سازنده ای را به افراد هدیه می دهیم.

مثال:

به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود

به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت

به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی

به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود

به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟

به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده

به جای قابل نداره؛ بگوییم :هدیه برای شما

به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه

به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟

به جای فقیر هستم؛‌بگوییم : ثروت کمی دارم

به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم

به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست

به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم

به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود

به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه

به جای داد نزن؛ ‌بگوییم : آرام باش…سایت پاتوق۹۸ دات کام

به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم

به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم

به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم

به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد ؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد

شما هم می‌توانید به این لیست مواردی رو اضافه کرده و برای دیگران بفرستید…

وقتی بعد از مدتی همدیگر را می‌بینیم، به جای توجه کردن به نقاط ضعف همدیگر و نام بردن از آنها مثل:

چقدر چاق شدی؟”،

“چقدر لاغر شدی؟”،

“چقدر خسته به نظرمی‌آیی؟”،

“چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟”،

“چرا ریشت را بلند کردی؟”،

“چرا توهمی؟”،

“چرا رنگت پریده؟”،

“چرا تلفن نکردی؟”،

“چرا حال مرا نپرسیدی؟” و ….

بهتر است بگوییم : “سلام بهروی ماهت”، “چقدر خوشحال شدم تو را دیدم”، و …. عبارات دیگری که نه تنها بیانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نیست بلکه نوعی اعتماد به نفس را به مخاطبمان القاء میکند. البته اگر اصرارینداشته باشیم که حتماً درباره ی همدیگر اظهار نظر کنیم، وگرنه می‌شود که درباره ی موضوعات مشترک، البته در محوریت مثبت با هم صحبت کنیم.

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 16:51 ] [ احسان اشرفی ]
اگه زن شما رئیس شما بشود ! طنز
 
 
3618 اگه زن شما رئیس تان بشود ! طنز
تا حالا پیش خودتان تصور کرده اید که اگر روزی زن شما ، در محل کارتان ، رئیس شما بشود ، چه عواقبی خواهد داشت ؟
اگر مایلید تا گوشه ای از عواقب شوم این وضعیت را دریابید ، این مطلب را تا آخر ، به دقت مطالعه کنید !
اگر یکروز ، چند ساعت دیر به محل کارتان برسید …
واکنش همسر/رئیس شما : این چه موقع اومدن به سر کاره ؟ می دونی ساعت چنده ؟ چرا اینقدر دیر اومدی ؟ چیکار می کردی ؟ کجا بودی ؟ با کی بودی ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز از ارباب رجوع ، زیر میزی یا همان رشوه ، دریافت کنید …
واکنش همسر/رئیس شما : این چه کاری بود که تو کردی ؟ چرا این کار رو کردی ؟ مگه حقوق خودت برات کافی نبود ؟ مگه خرج و مخارجت در ماه چقدره ؟ چرا خرجت اینقدر رفته بالا ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز ، تقاضای چند روز مرخصی نمایید …
واکنش همسر/رئیس شما : چرا تقاضای مرخصی کردی ؟ دیگه چه اتفاقی برات افتاده ؟ جایی می خوای بری ؟ کجا می خوای بری ؟ چرا می خوای بری ؟ با کی می خوای بری ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !

 

اگر یکروز در پرونده هایی که زیر دست شماست ، اشتباهی رخ دهد …
واکنش همسر/رئیس شما : چرا این اشتباه رو مرتکب شدی ؟ چرا توی کارت دقت نکردی ؟ چرا چند وقته که بی دقت شدی ؟ چرا اینقدر حواست پرته ؟ انگار که فکر و ذکرت یه جای دیگست ؟ حواست کجاست ؟ هوش و حواست پیش کیه ؟ به کی داشتی فکر می کردی ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز ، بعنوان کارمند نمونه اداره معرفی شوید …
واکنش همسر/رئیس شما : از صمیم قلب بهت تبریک می گم . تو بعنوان کارمند نمونه شناخته شدی . حالا بگو ببینم ، چی شد که یکدفعه اینقدر عوض شدی ؟ چی باعث شده که اینقدر خوب کار کنی ؟ انگیزت برای خوب کار کردن چی بوده ؟ مشوقت کی بوده ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟! خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
اگر یکروز بخواهید از کارتان استعفا دهید …
واکنش همسر/رئیس شما : چرا می خوای استعفا بدی ؟ مگه اتفاقی افتاده ؟ پس مخارج زندگی رو چطوری می خوای تامین کنی ؟ مگه شغل بهتری پیدا کردی ؟ چه شغلی ؟ کی برات پیدا کرده ؟ نکنه یه زن دیگه گرفتی ؟!خائن ! این چوب دستی من کجاست ؟! دیگه حق نداری پاتو نه توی خونه و نه تو اداره بذاری !
امیدوارم که با خواندن این مطلب ، به عمق فاجعه پی برده باشید ! پس به شما توصیه می شود که یا زوجه ای که رئیس باشد اختیار نکنید ، یا نگذارید که خانومتان رئیس شما بشود ، و یا اگر هم یک زمانی خدایی نا کرده ، روم به دیوار ، خانوم شما رئیستان شد ، سریعا و بدون هیچگونه معطلی ، از محل اداره متواری شوید و به دنبال یک شغل دیگر بروید !…
[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 13:55 ] [ احسان اشرفی ]

“هیچ مانعی را بــاور نکن” داستان و حکایتی بسیار جالب

 

3be466a6fd998872cc34912d3719101d “هیچ مانعی را بــاور نکن” داستان و حکایتی بسیار جالب

داستان و حکایت بسیار جالب “هیچ مانعی را بــاور نکن”

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد.

او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.

تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می‌توانید آن را انجام بدهید. مانع ذهن شماست نه زمان و مکانی که به آن وابسته اید.

پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می‌شد. من می‌دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی … دوستدار تو پدر

پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.

صبح روز بعد ۱۲ نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌که اسلحه‌ای پیدا کنند.

پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه کند؟

پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 13:43 ] [ احسان اشرفی ]

زن و شوهری که در همه چیز شریک هستند!! طنز

 

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.
یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
پیرمرد کمی‌نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی‌نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می‌کردند و این بار به این فــکر می‌کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی‌هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟
-پیرزن جواب داد: بفرمایید
چرا شما چیزی نمی‌خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی هستید؟
-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!!

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 13:7 ] [ احسان اشرفی ]

چند کاریکلماتور بامزه و خواندنی

کاریکلماتور

۱_ بعضی از کشور ها وسایل ارتباط جمعی دارند و بعضی ها وسایل اغفال جمعی .

۲_ در جدال اعداد ، این صفر ها هستند که بی طرفند !

۳_ طناب دار و صندلی به یک اندازه مقصرند .

۴_ در زندگی بعضی ها هم نفس هستند و بعضی ها هم قفس .

۵_ روان شناس ها و وکیلان زبان گرانی دارند .

۶_ خود گوی و خود خند ای هنرمند ، این است طنز هدفمند !

۷_ بعضی ها محو قدرتند و بعضی ها در پی حذف آن .

۸_ قند خون مزه تلخی به زندگی می دهد .

۹_ از تجمع نجواها ، فریاد متولد می شود .

۱۰_ به خاطر پایمال کردن حقوق دیگران ، کفش هایش را محاکمه کردند .

۱۱_ مشکلات قابل حل زندگی را طلاق منحل می کند .

۱۲_ با هنر ها در مجلس هستند و بی هنر ها در دفتر طنز بچه مشد .

۱۳_ آنهایی که زبانشان دراز است ، شخصیتی کوتاه دارند .

۱۴_ بجز آدم پای دار ، همه بیدارند .

۱۵_ گاهی نگاهم در خیابان چشمانش راهپیمایی می کند .

۱۶_ بیهوده متاز ، مقصد همه خاک است .

۱۷_ بعضی ها اهل دلند و بعضی ها تندیسی از خاک و گل .

۱۸_ هر آدم خوب گذشته ای دارد و هر آدم گناهکار آینده ای .

۱۹_ فریاد کشیدنی است اما کمتر وزن می شود .

۲۰_ بعضی ها به عرض زندگی فکر می کنند و بعضی ها به طول آن .

۲۱_ سر شناس تر از آرایشگر ها کسی رانمی شناسم .

۲۲_ همیشه درست می گویم اما نمی دانم چرا حق با دیگران است .

۲۳_ باطری خورشید شبها زیر شارژر ماه است .

۲۴_ بچه های فقیر فقط در زنگ انشاء به کنار دریا می روند .

۲۵_ هر داغی ، سرد می شود اما هیچ پخته ای خام نخواهد شد .

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 13:6 ] [ احسان اشرفی ]

وقتی که خانم ها سربازی بروند ! (طنز)

sarbazi girl وقتی که خانم ها سربازی بروند ! (طنز)

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازها کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن
ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند…

.

سلام سارا جان(زندگی محمد)…..
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…
صبحانه:
وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه …
آره، تازه پاره هم میشه …
وای وای خاک میره تو دهنمون …
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …
ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد
بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…
هوووو…. بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری…
بی آبرو گمشو بیرون…
وای نامحرم…
کثافت حمال…
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)
بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.
شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!
فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز ۲ نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای فری جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره نسیم جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!
حالا به نظر شما خانمها باید برن سربازی؟؟؟؟؟؟

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390 ] [ 13:4 ] [ احسان اشرفی ]
صفحه قبل 1 ... 96 97 98 99 100 ... 123 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ فان پاتوق خوش آمدید . برای استفاده بهتر از وبلاگ از مرورگر فایرفاکس استفاده نمایید.
آرشيو مطالب
تبلیغات
این سایت را حمایت می کنم
جست و جو



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
عضویت

تبلیغات

خبرنامه

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ی وبلاگ ایمیل خود را وارد نمایید



معرفی به دوستان
نام شما :
ايميل شما :
نام دوست شما:
ايميل دوست شما:

آمار وبلاگ

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 189
بازدید دیروز : 931
بازدید هفته : 1317
بازدید ماه : 4418
بازدید کل : 115865
تعداد مطالب : 859
تعداد نظرات : 99
تعداد آنلاین : 1

نظرسنجی

چه مطالبی را افزایش دهیم ؟

لطفا کلیک نکنید !
اهنگ وبلاگ