فان پاتوق
پاتوقی برای همه با هر سلیقه ای ...
| ||
|
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:59 ] [ ]
به گزارش پارس ناز یومی کیم هانتر دورگه کره ای آمریکایی به عنوان زیباترین مرد قاره آسیا انتخاب شده است. بله درست خواندید زیباترین مرد چون یومی کیم هانتر در واقع یک مرد است !!!!!
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:52 ] [ ]
[ سه شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:31 ] [ احسان اشرفی ]
حیف نون میره ختم ازش می پرسن شما؟
********
دوست حیف نون بهش میگه سی دی که بهم دادی خش داره؟
********
حیف نون از ژاپن برمیگرده. بهش میگن اونجا مشکل زبان نداشتی؟ میگه: من نه، ولی ژاپنی ها چرا
********
به حیف نون میگن: دوست داری بابات بمیره ارثش به تو برسه؟
میگه: نه، دوست دارم بکشنش تا دیه هم بگیرم!
********
عزرائیل میاد سراغ حیف نون
حیف نون خودشو می زنه به مردن !
********
به حیف نون میگن یه میوه شیرین و آبدار نام ببر. میگه: خیار. میگن خیار کجاش شیرین و آبداره?! میگه با چائی شیرین بخور نظرت عوض میشه.
********
یه حیف نون میخواسته غیر قانونی از مرز خارج بشه ، میگیرنش ازش میپرسن : با چه ارزی داری خارج میشی ؟ میگه با ارز معذرت
********
به حیف نون میگن:چرا غواصا از عقب خودشونو میندازن تو آب؟ میگه: آخه اگه از جولو بندازن که که میوفتن تو قایق!!
********
نیروی انتظامی می ریزه خونه حیف نون، اون هم با منقل می پره تو استخر. میگه از اینجا به بعدش دیگه به شما ربطی نداره به نیروی دریایی مربوط میشه.
********
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:26 ] [ احسان اشرفی ]
معلم فلسفه یک صندلی می گذاره وسط کلاس و به شاگردانش میگه : شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد ! یکی از شاگردان دو کلمه می نویسه و ورقه شو می ذاره رو میزش و بعد از اینکه معلم ورقه ها را تصحیح می کنه اون بهترین نمره رو می گیره! می دونید چی نوشته بوده ؟
جک
غضنفر یه رستوران باز می کنه ولی هر روز ظهر خودش می رفته بیرون غذا می خورده بهش میگن چرا همین جا غذا نمی خوری ؟ میگه : آخه نامرد خیلی گرون میده !!!
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:23 ] [ احسان اشرفی ] غضنفر تو قسمت کامپیوتر استخدام می شه در پایان روز اول ، رئیس ازش می پرسه : خوب ، امروز چکار کردی ؟ غضنفر میگه : هیچی کلیدهای کیبورد نامرتب بودن به ترتیب الفبا مرتبشون کردم !!!
جک
غضنفر یه پتو می خره که عکس دو تا پلنگ روش بوده شب با تفنگ دولول میره زیر پتو !!! [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:23 ] [ احسان اشرفی ] مطلب طنز:: زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی! پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم ! یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین میانداخت و هی میگفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد ! چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه میکرد ، من میخندیدم ! نمیدانم چرا ؟! هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم ! نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!! دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم ! هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !! بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانیام را که هنوز نیمیاز واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!! بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!! سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم ! چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا که میخواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا میخوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه ! شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی میخریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمیداد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم . معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود ! هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمیدادند هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند ! نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف میزدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا بهنگامی خدا بیامرز شدم !!! [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:22 ] [ احسان اشرفی ] |