فان پاتوق
پاتوقی برای همه با هر سلیقه ای ...
| ||
|
غضنفر می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره با خودش فکر می کنه ، میگه : الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه ، یا بگه نردبون ما شکسته ، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه می ره دم خونه همسایه در می زنه همسایه میاد دم در میگه : بله بفرمایید… غضنفر میگه : برو بابا شما هم با این نردبونتون !!!
جک
زن اولی : این مردها واقعاً خیلی لجوج و یک دنده هستند ! زن دومی : چی شده ؟ زن اولی : مثلاً این شوهر من ، دیروز درست چهار ساعت براش توضیح دادم آخرش هم قبول نکرد که نکرد ! زن دومی : خوب چی رو داشتی براش توضیح میدادی ؟ زن اولی : این که من آدم پر حرفی نیستم !!!
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:22 ] [ احسان اشرفی ] چهار جمله كه حوا نمي تونسته به ادم بگه:
1- آدمت می کنم2- از شوهر مردم یاد بگیر3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم4- میرم خونه مامانم [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:21 ] [ احسان اشرفی ] خوش به حال کچل ها!(طنز). من همیشه به کچلها حسادت میکردم. بعد از خواندن این خبر،
.
یک دلیل دیگر به دلایلم برای حسادت اضافه شد!!!
.
1-کچلها زودتر از همه متوجه شروع بارش باران میشوند.
2- کچلها میتوانند با خیال راحت شیشه اتومبیل را پایین بکشند و از جریان هوا لذت ببرند. 3-آنها به راحتی میتوانند برای رفتن به مهمترین مهمانیها هم از موتورسیکلت استفاده کنند. 4- مودارها اگر عرق بکنند، باید بروند حمام و کلی موهایشان را با شامپو چنگ بزنند
.
تا چربی و عرق از پوست سرشان پاک شود ولی کچلها
.
با یک دستمال کاغذی مشکل را حل میکنند.
5-کچلها غصههایشان کمتر است و مثل بقیه هر روز نگرانی ریزش موهایشان را ندارند. 6- و بالاخره اینکه کچلها استرسهایشان ذخیره نمیشود. . من همیشه به کچلها حسادت میکردم. بعد از خواندن این خبر،
.
یک دلیل دیگر به دلایلم برای حسادت اضافه شد!!!
.
1-کچلها زودتر از همه متوجه شروع بارش باران میشوند.
2- کچلها میتوانند با خیال راحت شیشه اتومبیل را پایین بکشند و از جریان هوا لذت ببرند. 3-آنها به راحتی میتوانند برای رفتن به مهمترین مهمانیها هم از موتورسیکلت استفاده کنند. 4- مودارها اگر عرق بکنند، باید بروند حمام و کلی موهایشان را با شامپو چنگ بزنند
.
تا چربی و عرق از پوست سرشان پاک شود ولی کچلها
.
با یک دستمال کاغذی مشکل را حل میکنند.
5-کچلها غصههایشان کمتر است و مثل بقیه هر روز نگرانی ریزش موهایشان را ندارند. 6- و بالاخره اینکه کچلها استرسهایشان ذخیره نمیشود. [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:21 ] [ احسان اشرفی ] تفاوت خوابیدن مادر و پدر (طنز)مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم ” مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد . بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت . اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت . بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت . بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد. باباگفت: “فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی ” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.” سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست. پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ، با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ، ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست. درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: ” من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد! [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:20 ] [ احسان اشرفی ] [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:18 ] [ احسان اشرفی ] مطلب طنز: آزمايش محبت دامادان توسط مادر زن
زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. يکروز تصميم گرفت ميزان علاقهاى که دامادهايش به او دارند را ارزيابى کند. يکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکينگ خانه داماد بودو روى شيشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد. داماد دوم هم فرداى آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت که روى شيشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخرى رسيد زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت امّا داماد از جايش تکان نخورد او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم. همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد فردا صبح يک ماشين بىامو ي کورسى آخرين مدل جلوى پارکينگ خانه داماد سوم بود که روى شيشهاش نوشته بود “متشكرم از طرف پدر زنت” [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:18 ] [ احسان اشرفی ] [ چهار شنبه 26 بهمن 1390
] [ 8:8 ] [ احسان اشرفی ] |